حاجی آقا و غلومی

خوودایا ما رو سَلومت به سُلطون قلبمون برسون

حاجی آقا و غلومی

خوودایا ما رو سَلومت به سُلطون قلبمون برسون

سلامٌ علیکم و رحمة الله و برکاته! به به چه حالی میکنم من که این  عزیز دل برادر  آقا منصور یه محفلی رو درست کرد برای من، عزیز دل شما برادران و خواهران گرامی ای جیگر همتونو من برم که اینقدر این حاجی رو دوست  دارین ایندفعه من به اتفاق این غلومی! که خدا بگم چیکارش نکنه اومدم پیشتون تا خاطراتی از خودم و این نفله تعریف کنیم و عند المطالبه از مثنوی و معنوی هم داستان نقل کنیم که ان شالله شما عزیزان دل خودم فیضی از این محفل بی ریا ببرید من الان به شما عزیزان دل بگم که ما امین جان و مال و ناموس شما عزیزان دل هستیم

غلومی: حاجی آقا وختی میره منبر و صوحبتات میداره دیگه از پس ما کاری ساخته و پرداخته نیست سلوم خیدمت شووما لووتی صیفتهای جیییگر خوتم که اینقَتَر حال میکنم که میبینم دنبال عخش و لووتی صیفتیو مروم و معرفت هستیت حالا با ایزۀ حاجی جون بلا یه شعری بوت که خیدمت شووما سروران عزیز بخونم با ایزۀ حاجی آقا

حاجی آقا: عزیز دل برادر بی خیال شو خدا عوضت دهد خدا هر چی خیره تو این دنیا و اون دنیا همش یه جا بده به تو

غلومی: به نوم معبوت پاییز و عخش و دلبستگی

حاجی آقا: تو بَچَه، وَرِ دلت، خبر مرگت چی چی موخونی ببینِد یَه کلام مُخواد بگه بنام معبود پاییز و عشق و دلبستگی جملۀ مردم و میزنه تکه تکه میکنه، داغش و میریزه رو جگر بنده های خدا

غلومی: جوملۀ من تموم نَشُتَه بوت حاجی! پاییز گوارای وجوتِ نازنینت نازنینِ غلومی

حاجی آقا: ما معذرت میخواهیم عزیزان دل برادر این فعلا هشیاری نیست و نخواهد شد.

غلومی: کی گوفته پاییز اونه که بات برگارو میریزه

واسه کسی که عاشخه تموم سال پاییزه

حاجی آقا: عجب گیری کِردِم دست این تحفه! الهی درد و بلام بوخوره تو اون سرت که اِقَه تو خَشی!

غلومی: هر کس که گفت: بهر تو مرتم دروغ گفت

من راست گفته ام که برای تو زِنته ام

حاجی آقا: الهی خبر مرگت و بیارن که نَمُخوام زنده باشی آقا ما برِم تا این مرده شور مرده آبرومونو نَرِخته دفعه بعد من و این زاغارت با داستانی از مثنوی میایم  

 

آخوودا تا کی این غلومی مادر مُردت باس دور از عخش و ریفیق و ناموسش باشه خوودت یه نیگایی از سر لوطف به این بندۀ زاقارتت بنداز و ما رو از این بدبختی نیجات بده.  

تا تو هستی زندگی بایَت کرت